شيطان بازنشسته شد !
!!
شيطان بازنشسته شد !
!!
حافظه ی خوب حافظه ای است که بداند چگونه امور بی اهمیت را فراموش کند . .
(کلیفتون فادیمن)
::
ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﺩﻋﻮﺍﯼ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ
ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻛﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺗﺮﺑﯿﺖ، ﻓﻬﻢ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺁﻧﻬﺎ ، ﺗﺎ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ . . .
(ﺍﺭﺳﻄﻮ)
::
خوشبختی به سراغ کسانی میرود
که به خودشان فرصت اندیشیدن به بدبختی را نمی دهند . . .
::
لانه ات را بر حباب حوصله مردمان نساز
تا آواره بی حوصلگی شان نشوی . . .
::
برای جماعتی که گوشهایش را گرفته
فریاد تو
شبیه شِکلک در آوردن است . . .
::
::(به ادامه مطلب بروید)::
همه از من میترسن ، من از نیسان آبی
::
-علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت !
::
-دا کر سی چنت بی. (یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)
::
-به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!
::
-تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی
::
-هر کجا محرم شدی -چشم از خیانت باز دار / -چه بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود،
::
::(به ادامه مطلب بروید)::
آقو ما يه روز تو خونه نشسته بوديم اي خانوممون داشت لباسارو مينداخت تو ماشين لباسشويي...يهو برگشت پرسيد:ساده،تو به خاطر خوشگليم باهام ازدواج کردي يا اخلاق خوبم؟مام گفتيم:خانوم فکر کنم واس اي اعتماد به نفست!آقو ما اينو گفتيم مارو هم با لباس چرکا انداخت تو ماشين لباسشويي!يني اي دکمه شو که زدا يکي از شيرينترين و فرحبخشترين لحظات زندگي ما شروع شد!ها ها ها...انقد چرخيديم انقد چرخيديم جاي مغز و قلبمون عوض شده الآن 2ساله ما شکست عشقي که ميخوريم سکته مغزي ميکنيم!فکر ميکرديم تو اي ماشينو ميميريم ولي متاسفانه از بد روزگار زنده مونديم...ولي ميگن گر ز حکمت ببندد دري ز رحمت گشايد در ديگري...خانوممون به جاي "رنگين تاژ" اشتباهي "سپيد تاژ" ريخت ما سفيد شديم تو خيابون مامورا مارو با "مايکل جکسون" اشتباه گرفتن مارو بردن به جرم "انجام حرکات موزون" 36سال حبس واسمون بريدن! آقو رفتيم درخواست تجديد نظر داديم ازمون آزمايش DNA گرفتن واس تشخيص هويت به اين نتيجه رسيدن که ما خود جنيف لوپزيم!36سال حبسمون شد 14بار اعدام و 3بار سنگسار!ها ها ها....يني داغونما!
چهار سخن كه زاهد را تكان داد!
زاهدي گويد: جواب چهار نفر مرا سخت تكان داد . اول مرد فاسدي از كنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع كردم تا به او نخورد . او گفت اي شيخ خدا ميداند كه فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستي ديدم كه ...
افتان و خيزان راه ميرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نيفتي . گفت تو با اين همه ادعا قدم ثابت كرده اي؟
سوم كودكي ديدم كه چراغي در دست داشت گفتم اين روشنايي را از كجا اورده اي ؟ كودك چراغ را فوت كرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو كه شيخ شهري بگو كه اين روشنايي كجا رفت؟
چهارم زني بسيار زيبا كه درحال خشم از شوهرش شكايت ميكرد . گفتم اول رويت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من كه غرق خواهش دنيا هستم چنان از خود بيخود شده ام كه از خود خبرم نيست تو چگونه غرق محبت خالقي كه از نگاهي بيم داري؟
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم
مورد داشتیم که از دختره پرسیدن قدت چنده؟
گفته با کلیپس یا بی کلیپس
.......................................................
مورد ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﻭل رﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ,
ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻳﺮ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺵ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺩ !
.......................................................
مورد داشتیم که تو عروسی رفیق دوماد یهوووووو داد زده:
داماد چقدر انتره ، ایشالا مبارکش باد!
عروس ازون بدتره ، ایشالا مبارکش باد
بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً عرب بود. صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!» خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دین تان را فروختید و ما خریدیم
تعداد صفحات : 4